▄▀▄ بیا تو حال کن ▄▀▄
این وبلاگ مجهز به دوربین مداربسته میباشد لطفا نظر بذارید.

در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می...شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.
ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.
 


نکته : با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید





ارسال توسط مرتضی

خدا گفت:بیا تو پس می خواهی: با من مصاحبه کنی؟گفتم:اگر وقت داشته باشید. خدا لبخندی زد وگفت:وقت من بی نهایت است وبرای انجام هر کاری کافی است. چه سئوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟گفتم: چه چیزی بیش از همه شما را درمورد انسان متعجب می کند؟ خدا جواب داد:اینکه انها از کودک بودن خسته می شوندو برای بزرگ شدن عجله دارندو سالیان درازرادر حسرت دوران کودکی سر می کنند. اینکه سلامتیشان را برای به دست اوردن پول از دست می دهند وبعد پولشان را خرج می کنندتا دوباره سلامتی به دست اورند. اینکه با چنان هیجانی به اینده فکر می کنندکه زمان حال را فراموش می کنندولذانه در حال زندگی می کنندو نه در اینده .اینکه چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مردو چنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی در سکوت گذشت .بعد پرسیدم:چه در س هایی از زندگی را می خواهید بندگان یاد بگیرند؟خدا با لبخندی پاسخ داد:یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرداما می توان محبوب دیگران شد. یاد بگیرند که با ارزش ترین ها اشیایی نیستند که در زندگی دارندبلکه اشخاصی است که در زندگی دارند.یاد بگیرند که نباید خود را با دیگران مقایسه کنند هرکس طبق ارزش های خودش قضاوت می شود نه در گروه و بر اساس مقایسه.یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین دارایی را دارد بلکه کسی است که کمترین نیاز را داشته باشد.یاد بگیرند که برای ایجاد زخمی عمیق در دل کسی که دوستش دارند فقط چند ثانیه لازم است اما برای التیام ان سال ها وقت لازم است. یاد بگیرند که افرادی بسیاری انهارا عمیقا دوست دارنداما بلد نیستند که علاقشان را ابراز کنند.یاد بگیرند که پول همه چیز می خرد جز دل خوش. یاد بگیرند که ممکن است دونفر یک موضوع واحد را ببینند واز ان دو بر داشت کاملا متفاوت داشته باشند. یاد بگیرند که دوست واقعی کسی است  که همه چیز را درمورد انها می داندو با این حال دوستشان دارد. یاد بگیرند که کافی نیست همواره دیگران انها را ببخشند بلکه باید خودشان هم خود را ببخشند. مدتی نشستم ولذت بردم. از او برای وقتی که به من اخثصاص داده بود وبرای همه کار هایی که برای من  و خانواده ام کرده بود تشکر کردم .او پاسخ داد:هر وقت بخواهی من بیست و چهار ساعته در دسترس هستم فقط کافی است صدایم کنی تا جواب بدهم.





ارسال توسط مرتضی

داستانی در باره ی یک درخت و یک پسر امده است که عشق بدون قید وشرط را به بهترین شکل ممکن نشان می دهد.درخت خیلی خوشحال است که ان پسر نزد اوست.

پسر غمگین است و می گوید:من پول لازم دارم.

درخت می گوید: من پول ندارم ولی سیب دارم.اگر می خواهی می تونانی تمام سیب های مرا چیده وبه بازار ببری وبفروشی تا پول به دست اوری.

ان وقت پسر تمام سیب های درخت را چید و برای فروش برد.هنگامی که پسر بزرگ شد تمام پول هایش را خرج می کند.

بر می گردد و می گویید:من می خواهم یک خانه بسازم و پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم.

درخت می گوید:شاخه های مرا قطع کن.انهارا ببر و خانه بساز. و ان پسر تمام شاخه های درخت را قطع کرد.

ان وقت درخت شاد و خوشحال بود.پسر بعد از چند سال بدبخت تر از همیشه بر می گردد و می گوید: می دانی من از همسر و خانواده ام خسته شدم ام و می خواهم از انها دور شوم ولی وسیله ی مسافرت ندارم.

درخت می گوید: مرا از ریشه قطع کن و میان مرا خالی کن و روی اب بیندازوبر. پسر ان درخت را از ریشه قطع می کند وبه مسافرت می رود و درخت هنوز شاد شاد بود.





ارسال توسط مرتضی

داستانی در باره ی یک درخت و یک پسر امده است که عشق بدون قید وشرط را به بهترین شکل ممکن نشان می دهد.درخت خیلی خوشحال است که ان پسر نزد اوست.

پسر غمگین است و می گوید:من پول لازم دارم. درخت می گوید: من پول ندارم ولی سیب دارم.ا

گر می خواهی می تونانی تمام سیب های مرا چیده وبه بازار ببری وبفروشی تا پول به دست اوری.

ان وقت پسر تمام سیب های درخت را چید و برای فروش برد.هنگامی که پسر بزرگ شد تمام پول هایش را خرج می کند.

بر می گردد و می گویید:من می خواهم یک خانه بسازم و پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم. درخت می گوید:شاخه های مرا قطع کن.

انهارا ببر و خانه بساز.

و ان پسر تمام شاخه های درخت را قطع کرد.ان وقت درخت شاد و خوشحال بود.پسر بعد از چند سال بدبخت تر از همیشه بر می گردد و می گوید: می دانی من از همسر و خانواده ام خسته شدم ام و می خواهم از انها دور شوم ولی وسیله ی مسافرت ندارم.

درخت می گوید: مرا از ریشه قطع کن و میان مرا خالی کن و روی اب بیندازوبر.

پسر ان درخت را از ریشه قطع می کند وبه مسافرت می رود و درخت هنوز شاد شاد بود.





ارسال توسط مرتضی

یه بار یه مرده با زنش قهر میکنه بهش زنگ میزنه میگه خانم غذا چی داریم؟

خانم با عصبانیت میگه:زهر مار

مرده میگه خوبه خواستم بگم من ناهار نمیام خودت بخور!

مهریه جدید خانمها

1390 لیتربنزین !  آیا وکلیلم ؟ عروس رفته بشکه بیاره !!!

طرف زنش میمیره ، توی تشییع جنازه کنار تابوت میکه : لا اله ایولا !

ورزشی

برای درهم کوبیدن استقلال ١٠ نفر و ١٠ دقیقه کافیست ! ” کورش بزرگ ”

حمید استیلی بعد از خونه نشین شدن 

پسر حمید استیلی : بابا برام توپ میخری ؟ 

حمید استیلی : نه بچه برو اعصاب ندارم 

پسر : نمیخری ؟ 

حمید استیلی : نه نه نه 

پسر حمید استیلی : علیییییییه دایی علیییییییه دایی

تازه فهمیدم بازیکن های با تجربه چرا وقتی گل میزنن میدوون فرار میکنن! ای پدر سوخته ها!!!

فرق ببر با مگس: 

ببر رو وقتی میبینی میرینی، مگس رو وقتی میرینی میبینی!!

مگسه اضافه وزن داشته،زنش بهش میگه: عزیزم، یه مدت گه زیادی نخور تا دوباره بیای روی فرم! 

یه روز یه گجشک آبادانی با یک کامیون تصادف می‌کنه،، راننده کامیون نگران پیاده می‌شه و بدن نیمه جان گنجشک رو میبره خونه و اون رو پانسمان میکنه و میذاره توی قفس... 

بعد از یه مدتی‌ گجشک به هوش میاد و با تعجب دور و برشو نگاه میکنه و بلند می‌شه و میله‌های قفس رو میگیره و فریاد میزنه؛  (بابا مگس ابادانی ندیده بودیم)

روباهى داشت با موبایلى شماره میگرفت زاغه از بالاى درخت گفت: پایین آنتن نمیده بده برات شماره بگیرم!! 

روباه تا موبایل رو داد به زاغ راغ گفت: این عوض اون قالب پنیری که کلاس سوم ابتدایى ازم زدی ! بیشعور

یعنی‌ مو راننده رو کشتوم؟ یعنی‌ مو توی زندانم؟

لطفا نظر بدهید.





ارسال توسط مرتضی

 این روزها آمار کودکان مبتلا به آبله‌مرغان رو به فزونی است و این بیماری خیلی سریع و ناگهانی همانند سرماخوردگی بیشتر کودکان 5 تا 10 ساله را مبتلا می‌کند.



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...]





ارسال توسط مرتضی

توخونه ما هرجا سخن از انحراف است، نام زیبای من میدرخشد!! :





ارسال توسط مرتضی

ﺻﻔﺖ” ﻋﻘﺪﻩ ﺍﯼ ” ﺭﻭ ﺍﮔﻪ ﺍﺯ ﻟﻐﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺣﺬﻑ ﮐﻨﻦ
بعضیاااا ﺭﺳﻤﺄ ﺑﯽ ﻫﻮﯾﺖ ﻣﯽ شن





ارسال توسط مرتضی

یادتون باشه دوستای گلم:زخمی که میزنیم دلی که می شکنیم ارزان نیست یک جایی باید بهایش را بپردازیم. یک وقتی شاید همین نزدیکی ها.....

لبخندلبخند

بهترین پندی که به عینه برام ثابت شد این بود:

دنیا دار مکافاته!

از هر دستی که بدی از همان دست هم پس می گیری.

لبخندلبخند

تردیدها به ما خیانت می کنند تا به آنچه لیاقتش را داریم نرسیم.

                                                                      ((شکسپیر))

لبخندلبخند

برداشت=داشت +کاشت=فرمول کشاورزی

موفقیت=تلاش+تعیین هدف=فرمول موفقیت

لبخندلبخند

امیدوارم  از مطالب استفاده کامل را برده باشید.اگر اتفاقی که باعث شده از آن درس بگیرید را در قسمت نظر خواهی ارسال کنید یا به آدرس

mortezagmail1234@yahoo.com

ایمیل کنید.تا هم من وهم بقیه از آن درس بگیریم.

نظرات خود را برای من ارسال کنید.

به من زنگ بزنبای بایقلبلبخندهورا





ارسال توسط مرتضی

در یکی از کشورها یک مرکز خرید شوهر وجود داشت که ۵ طبقه بود و دخترها به آنجا می رفتند و شوهری برای خود می گرفتند. 
شرایط این مرکز خرید این بود هر کس فقط می توانست یک بار از این مرکز خرید کند و به هر طبقه که می رفت دیگر نمی توانست به طبقه قبل برگردد.

روزی دو دختر    به این مرکز خرید رفتند. در طبقه اول نوشته بود این مردان شغل خوب و بچه های دوست داشتنی دارند دختری که تابلو را خوانده بود گفت از بی کاری بهتره ولی می خوام ببینم که بالاتری ها چی دارند؟

در طبقه دوم نوشته بود این مردان شغل خوب با حقوق زیاد   و بچه های دوست داشتنی و چهره زیبا دارند. دختر گفت هوم م م طبقه بالاتر چه جوریه؟

طبقه سوم نوشته بود این مردان شغل خوب با درآمد زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ای زیبا و درکارهای خانه هم کمک می کنند. دختر گفت وای ی ی چه قدر وسوسه انگیز ولی بریم بالا تر ببینیم چه خبره؟

طبقه چهارم نوشته بود این مردان شغل خوب با درآمد زیاد، بچه های دوست داشتنی، چهره ای زیبا، در کارهای خانه به همسر خود کمک می کنند و هدفی عالی در زندگی دارند. دختر: وای چه قدر خوب پس چه چیزی ممکنه در طبقه اخر باشه؟ پس رفتند به طبقه پنجم.

طبقه پنجم: این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند.  از اینکه به مرکز ما آمدید متشکریم روز خوبی را برای شما آرزو می کنیم.





ارسال توسط مرتضی

سلام اگه کتاب یا هر رمانی را که دوست دارین بگین براتون بذارم.





ارسال توسط مرتضی

اصلا میدونید پسرا فقط 3 ثانیه طول میکشه تا عاشق بشن؟!
ثانیه اول: اووووووووف نیگاش کن
ثانیه دوم: صداشم که بامزست بی شرف
ثانیه سوم: من عاشقش شدم :|

 

بیچاره اصحاب کهف رفتن 300 سال تو غار خوابیدن بعد پا شدن دیدن پولشون بی‌ ارزشه، میومدن1 شب تهران میخوابیدن به قدرت خدا پی‌ میبردن !

 

مامانه به بچش میگه میدونم شیطون گولت زد موهای خواهرتو کشیدی. بچه هه میگه: آره ولی لگدی که زدم تو شکمش ابتکار خودم بود!

 

طبق آخرین نظر سنجی ها یکی از مهیج ترین تفریحاتِ آقایون تماشای پارکِ دوبل بانوان است

 

میگن تو بهشت نیم ساعت که درس خوندی مامانت میاد با یه لیوان چایی و یه کیک شکلاتی میگه عزیزم خسته شدی دیگه بسه برو فیسبوکت رو چک کن…

 

زندگی با * مای بی بی * شروع میشود و با * ایزی لایف * ختم میشود ، بیایید قدر لحظاتی که با شورت هستیم را بدانیم !

 

یه قانونی هست که میگه : یه مریضی میگیری که از هر یک میلیون نفر یه نفر اونو میگیره ! اما تو قرعه کشی بانک بین دو نفر هم که باشه تو برنده نمیشی !

 

از برادران یوسف پرسیدن وقتی یوسف را در چاه انداختین چه گفت : گـُــفــت شــِـلــپ ! 

 

ما که با پسر شجاع و میتیکامان بزرگ شدیم حالو روزمون اینه وای به حال بچه هایی با عمو پورنگ و خاله شادونه بزرگ میشن !





ارسال توسط مرتضی

 پسر : سلام.خوبی؟مزاحم نیستم؟

دختر: سلام. خواهش می کنم.? asl plz

پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما؟

دختر‌ : تهران/نازنین/۲۲

پسر : اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.

دختر: مرسی!شما مجردین؟

پسر : بله. شما چی؟ازدواج کردین؟

دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟

پسر : من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟

دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.

پسر : wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.

دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟

پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟

دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟

پسر : خیابون دربند. شما چی؟

دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟

پسر : خیابون دربند. خیابون…… کوچه……پلاک….شما چی؟

دختر : اسم فامیلی شما چیه؟

پسر : من؟ حسینی! چطور؟

دختر : چی؟وحید تویی؟ 
خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟

پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده…. آخه می دونین………..

دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟می دونم به فریده چی بگم!

پسر : عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین!اگه بفهمه پوستمو میکّنه!عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم!

دختر :‌ او و و و م خب! باشه چیزی بهش نمیگم. دیگه اسم فریبرزو نیاریا! راستی من باید برم عمو فریبرزت اومد. بای

پسر : باشه عمه ملوک! بای……





ارسال توسط مرتضی
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 24 صفحه بعد